باور کرده ام هیچکس مال دیگری نیست...
این تجربه واقعی آزادی ست:
داشتن مهمترین چیزهای عالم
بی آنکه صاحبش باشی...
چــــــتــــــــرتـــــــــــــ را بگـــــــــــــیر...
چشــــــــــم های من . .
بزرگ شده ی بارانند ...
من برای با تو بودن از همه چیز گذشتم
تـــو چــــطــور؟
داشته هایت را به رخم میکشی؟
آدم ها تنها که نباشند ، می روند …
تنها که می شوند ، برمی گردند …
وقتی که برگشتند
تنها لایق یک جمله اند : “هِـــــــررررری”
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت …
فهمیدم که گاهی
“هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است”
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد …
کو کجا رفت ؟
که احساس مرا خوب فروخت !
صدا …
دوربین …
حرکت …
باز هم برایم نقش بازی کن !
رفتن بهانه نمی خواهد
بهانه های ماندن که تمام شوند کافیست !
انگار خشت اول کج بوده
که وقتی حرف آخر را زدی
شانه ام لرزید و خراب شدم …
کاش دنیا یکبار هم که شده
بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!
نه پیشانی من به لبهای تو رسید …
نه لیاقت تو به احساس من …
چیزی به هم بدهکار نیستیم
هر دو کم آوردیم !!!
اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند !
تو در دروغ گفتن رکورد زدی …
من در باور کردن … !!!
کاش میدانستی عشق و هوس دو مقوله ی جدا از هم هستند
عشق بهانه ات هست
به هوس هایت برس...
هر روز
این عشق یکطرفه را طی میکنم
یکبار هم تو گامی بدین سو بردار
نترس...
جریمه اش با من !
مـــن مــــــی روم !
تـــو مـــــی مــــانــی
بــا دنـیــایـــی از خــــاطـــــرات
راســتـــی آن روز کـــــه
دلـــــداده تــو شــــدم یــادت هست ؟
از آن جــا بـــه بـــعــدش را پـــاک کــــن
هوای تو کرده بود دلم
با من راه نیامدی
بارانی شد...
كوتاهی زمان را وقتی فهميدم كه در كنارت بودم
و طولانی بودن آن را وقتی فهميدم كه در انتظارت بودم
حالا كه دلتنگتم زمان ايستاده...!!
معشـــــوقه ای پیداکرده ام به نام روزگار
این روزهـــــا
سخت مرا درآغـــــوش خویش به بازی گرفـــــته است...
|